کتابهای چشم قلمبه و می می نی
امروز بعد از ظهر با بابا مسعود رفتیم شاپرک تا موهاتو کوتاه کنیم. انقدر گل و آقا نشستی که بعدش رفتیم شهرکتاب تا برات جایزه بخریم. برات کل مجموعه می می نی و چندتا از کتابهای چشم قلمبه خریدیم تا کم کم آموزشو شروع کنیم، چون داریم به 2 سالگی نزدیک میشیم عشق کوچولوی مامان. ولی کل شهر کتاب رو بهم ریختیم سر انتخاب کتابها و رنگ انگشتی، دیگه سمت هر قفسه ای می رفتیم چند نفری میومدن کمکمون که زودتر به نتیجه برسیم و بریم. الهی روزایی رو ببینم که باهم میریم کتابای دانشگاهتو بخریم. الهی سلامت باشی و شاد دردانه ام. هر روز که میگذره بیشتر دلم برات ضعف میره و عاشقت میشم واسه همه شیرین زبونی هات واسه همه گُل بودنات، واسه همه آق...